تولدى ديگر ، داستانی عجیب
تولدى ديگر ، داستانی عجیب
عصر يكى از روزهاى سال 1280 هجرى بود. درشكه حامل يعقوب و پدرش، از روى پل بزرگ رودخانه دجله عبور كرد. چند قايق كوچك ماهيگيرى، در دل آبهاى رود شناور بودند. يعقوب نگاهى به قايقها انداخت و بعد چشمانش را بست. صداى يكنواخت چرخهاى درشكه، همراه با طنين گامهاى اسبى كه آن را مى كشيد; برايش كسل كننده بود. درشكه در محله نصراني هاى بغداد، مقابل يك خانه بزرگ و زيبا توقف كرد. خانه، معمارى اروپايى داشت و سنگهاى مرمر به كار رفته در آن، زيباييش را دو چندان كرده بود. پدر پياده شد. پول درشكه چى را داد و بعد با كمك او، هيكل نحيف و لاغر پسر جوانش را به دوش گرفت. در اين هنگام در خانه باز شد و زنى كه گويى از ساعتها قبل، در انتظار آمدن آنها لحظه شمارى كرده بود; به استقبالشان شتافت.
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 8:22 توسط گل سرخ
|